خورشید پرستان
ای مقصد خورشید پرستان رویت محراب جهانیان خم ابرویت سرمایهٔ عیش تنگدستان دهنت سر رشتهٔ دلهای پریشان مویت
ای مقصد خورشید پرستان رویت محراب جهانیان خم ابرویت سرمایهٔ عیش تنگدستان دهنت سر رشتهٔ دلهای پریشان مویت
دل به جان آمد از آن باد به شبها خوردن در فرو کردن و ترسیدن و تنها خوردن چه عذابیست همه روزه دهان بر بستن چه بلائیست به شب شربت و حلوا خوردن ...
من از این پیش بیتکی سه چهار گفتهام زانچه هست لایق کار نسخهٔ آن برون کن از دیوان وقت فرصت به عزم عرض رسان بنده بر وفق رای مولانا ...
جوشی بزد محیط بلائی به ناگهان ملک و خزانه و پسرش در میان گرفت یا سوز و گریهای که بهم برزد آن بنا یا دود نالهای که در آن دودمان گرفت کان ...
شه سریر چهارم که شاه انجم اوست نوشته بر رخ منشور دولتش طغرا کلاه شادی بنهاده فرقدان بر فرق کشیده در بر خود توامان ز مشک قبا مسبحان فلک در سجودگا...
شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا غم همنشین من شد و من همنشین غم تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا زینسان که آتش دل م...
هر که او آه عاشقانه زند آتش از آه او زبانه زند عشق شمعی از آن برافروزد شعله چون بر شرابخانه زند می درآید به جوش و هر قطره عکس دیگر بر آ...
تا مهر توام در دل شوریده نشست وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست این غم ز دلم نمینهد پای برون وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست
وقت آنست دگر باره که می نوش کنیم روزه و وتر و تراویح فراموش کنیم پایکوبان ز در صومعه بیرون آئیم دست با شاهد سرمست در آغوش کنیم سر چو گل در قد...
تیر شاگرد منشیان درش سر نهاده بر آستان درش چنبر ماه نعل یکرانش کرهٔ چرخ گوی میدانش خطبه و سکه عالی از نامش بر جهانی ز فیض انعامش را...
سلطان تاج بخش جهاندار امیر شیخ کاوازهٔ سعادت جودش جهان گرفت شاهی چو کیقباد و چو افراسیاب گرد کشور چو شاه سنجر و شاه اردوان گرفت پشتی دین به قوت...
حسام قاطع او هادم اساس امل سنان سرکش او هالک وجود بقا سریر گاه چهارم که جای پادشهیست فزون ز قیصر و فغفور و هرمز و دارا تهی ز والی و خالی ز یا...
ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفا بیا که موسم عیشست و آشتی و صفا لبت به خون دل عاشقان خطی دارد غبار چیست دگر باره در میانهٔ ما مرا دو چشم تو انداخت در بلای...
وقت آن شد که کار دریابیم در شتاب است عمر بشتابیم دیدهٔ حرص و آز بر دوزیم پنجهٔ زهد و زرق برتابیم ما گدایان کوی میکدهایم نه مقیمان کنج محرابی...
هرکس که سر زلف تو آورد بدست از غالیه فارغ شد و از مشگ برست عاقل نکند نسبت زلفت با مشگ داند که میان این و آن فرقی هست
ساقیا موسم عیش است بده جام شراب لطف کن بسته لبان را به زلالی دریاب قدح باده اگر هست به من ده تا من در سر باده کنم خانهٔ هستی چو حباب در حساب زر و سیم است و غم د...
تا فلک را میسر است مدار تا زمین را مقرر است قرار تا کند آفتاب زر پاشی تا کند نوبهار نقاشی تا بود در میانهٔ پرگار گردش هفت کوکب سیار تا بود کاینات ر...
چون ز بهر فال بگشائی کتاب از عبید آن فال را بشنو جواب حرف اول را ز سطر هفتمین بنگر از رای بزرگان سر متاب از حروف آن حرف کاندر فاتحه است باشد آن بی شک...
چو دست قدرت خراط حقهٔ مینا فشاند بر رخ کافور عنبر سارا مشعبد فلک از زیر حقه پیدا کرد هزار بیدق سیمین به دست سحرنما ز بهر زینت و زیب مخدرات فلک زمانه ن...
بکشت غمزهٔ آن شوخ بیگناه مرا فکند سیب زنخدان او به چاه مرا غلام هندوی خالش شدم ندانستم کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی ...