سر هر سفره چون نهادی پای شیر از وی شدی گریزانا
روزی اندر شرابخانه شدی از برای شکار موشانا
در پس خم مینمود کمین همچو دزدی که در بیابانا
ناگهان موشکی ز دیواری جست بر خم می خروشانا
سر به خم برنهاد و می نوشید مست شد همچو شیر غرانا
گفت کو گربه تا سرش بکنم پوستش پر کنم ز کاهانا