خسروا پیش که این طاق معلی کردند سقف این طارم نه پایهٔ مینا کردند
هرچه بخت تو طلب کرد بدو بخشیدند هرچه اقبال تو میخواست مهیا کردند
جود آواره و مرضی ز جهان گم شده بود بازو و کلک تو این قاعده احیا کردند
پادشاهان به حریم تو حمایت جستند شهریاران به جناب تو تولی کردند
از دم خلق روانبخش تو میباید روح آن روایت که ز انفاس مسیحا کردند
چرخ را تربیت اهل هنر رسم نبود این حکایت کرم جود تو تنها کردند
ای سراپردهٔ همت زده بر چرخ بلند
امرت انداخته در گردن خورشید کمند