عقل با روح خودستایی کرد عشق با هر دو پادشائی کرد
از پس پرده حسن با صد ناز چهره بنمود و دلربائی کرد
ناگهان التفات عشق بدید غره شد دعوی خدائی کرد
کار دریافت رند فرزانه رفت و با عشق آشنائی کرد
صوفی افزوده بود مایهٔ خویش در سر زهد و پارسائی کرد
هجر بر ما در طرب در بست وصلش آمد گره گشائی کرد
خیز تا چون ارادتش ما را سوی میخانه ره نمائی کرد
با مغان بادهٔ مغانه خوریم
تا به کی غصهٔ زمانه خوریم